کبوتر حرم ( وب نوشته های رضوی معصومه کیانپور )

کبوتر حرم وبلاگی است مذهبی و عرفانی شامل نثر ادبی و شعر امام رضا (ع )

کبوتر حرم ( وب نوشته های رضوی معصومه کیانپور )

کبوتر حرم وبلاگی است مذهبی و عرفانی شامل نثر ادبی و شعر امام رضا (ع )

در حرم

 

یاد کبوترهای سپید، گنبدطلایش ، ضریح نورانی ، صدای نقاره ها و آب خوردن از کاسه های اسمال طلایی و نشستن روبروی ضریح آقا و گفتن از غریبی و بی کسی و تنهایی و دعا برای مادربزرگ  که همیشه سخت سفارش می کرد هیچ گاه فراموشم نمی شود . ضریح را که می دیدیم دلهایمان آرام می گرفت و چشمهای پر از اشک راز درونی را افشا می کرد .ضریح را که می دیدیم دلتنگی تمام می شد . چشم در ضریح دعا می خواندیم . برای بیماران ، همسایگان، گرفتاران ، هیچ کسی از یاد نمی رفت خود را مدیون می دانستیم و در عالم بچگی دعا می کردیم دعا دعا ...
دیدن کبوتران حرم آقا دنیایی بود،مادربزرگ همیشه یک پاکت گندم میداد که برای کفترای حرم بریزم  و پولی که داخل ضریح بیندازم و همیشه در انتظار تکه پارچه سبز تبرک ضریح بود و من در در حالیکه اشک پهنای صورتم را پر کرده بود تا آخرین دانه گندمها را جلوی کبوترها می ریختم و  جمع شدنشان را از جان و دل نگاه می کردم ... و
مادربزرگ همیشه خوشحال و ممنون بود .... 

 

بوی خراسان

به خراسان نزدیک شده ام ، هوا بوی دیگری دارد آسمان پرستاره و نسیم سردی که از دل کویر برمی خیزد شوق رسیدن را در من زنده تر می کند ... بغضی غریب و همهمه زائران٬  نوای دل  و نقاره  به هم می‌آمیزند و من بی تاب تر میشوم .
آقا جان کمکم کن،
کمکم کن که  بتوانم پنچره ی دلم رابگشایم و اندوه و دلتنگی هایم را در آرامش ضریحت پناه دهم .
مرغ خسته دلم مدتهاست  در قفس زندانی است ،میخواهم او را درآسمان حرمت زیر چتر کبوتران سپید پرواز دهم تا بالهای بسته و ناتوانش در شوق رهایی، سبکبار شود.
ای غریب نواز  ،
دل بی پناهم را که چون آبگینه‌ ی شکسته سرگردان است در پای ضریح مقدست آشیان ده که محتاج پر کشیدن به آبی لایتناهی است  زخمهایم  محتاج نوازشهای توست . که دقیقه‌هایم  با آهنگ محبت تو کوک می‌شوند. بی پناه خویش را دریاب.
 ضامن این مردان و زنان و کودکانی باش که با چشمان مرطوب به تو رو آورده اند  و ریسمان درد جانگزای جسم  و روح خود را به پنجره فولاد گره زده اند ... و من که می دانم چقدر دستهایم خالی و کوچک است وقتی بی هوا در آسمان ابری شهرم درد می کشیدم و می باریدم ، چه روزها که بغض هایم را در دل شکستم و به تمام کبوتران  گنبدت غبطه خوردم  مادر راست می گفت : باید پرنده بود ... کمتر از آهوی بی پناه و کبوتران سپید گنبدت نیستم مرا هم ضمانت کن ،  آقا دستم  رابگیر...

  

                                 

  

  تنهایی ام را  

        در آرامش غروب 

          وقتی گلدسته های طلایی حرم  

                                 صدایم می کنند  

                                               گم می کنم 

              اکنون لحظه هایم را 

                           با تو کنار پنجره ی فولاد 

                                      در ترنم اشک و التماس  

                                                          شاعر می شوم .   

 

خورشید خراسان

 

ای خورشید خراسان ؛

من از نقطه ای دور که آسمانش را همیشه توری ابرهای خاکستری پوشانده است و خاکش رنج سبز برنج است تو را می خوانم.

می خواهم با تو از شادی ها و اندوههایم بگویم که عمیق ترین عصاره وجود است ؛ گاهی آسان نیست دردها و شادی هایت را با دنیا تقسیم کرد وقتی حسی معلق در هوا شکل می گیرد ، آنقدر سخت است که می توان باور کرد بیشتر اوقات سرشار از خاموشی مان هستیم و بس .

در حوادث شب و روز ، وقتی در تنگناهای ناتمام زندگی از حرکت می مانم به حکمت و محبت پروردگار فکر می کنم که دستهای مهربانت را ضامن  رهایی آهوی کوچک قرار داد.

یا ضامن آهو ؛

خانه ام از شما دور است و راه ها بسیار تنگ .

پر از شوق و هراسم وقتی فکر می کنم دستانم روی ضریح شما دخیل می بندد.

 و من کوچکم ، کوچکتر از دانه ای در خاک که دوست دارد بزرگ شود ، ریشه بدواند و قدرت عظیم زندگی را دریابد .رهنوردی خسته ام که از مهی سنگین گذر کرده است وبه نذری ستاره را تسبیح می زنم تا از شوق، گریه هایش را بر خلوت ضریح شما رها کنم  .

دوست دارم راه ها را پشت سر بگذارم  و به سوی شما بیایم تا سر بر درگاه شما بگذارم و چشمهایم را ببندم  تا شاید دوباره متولد شوم ...

 آسمان خراسان با ستاره های بیشمارش  و کویر، با عظمت شگفت خود ، مرا به پیش می خواند ؛ قلب من با تلالو نور گنبد طلایی سخت متلاطم است .

آقا ؛ به زیارتتان آمده ام ، ابری از کبوتران، بالای سرم در راهند و همهمه و بوی اشک زائران ، بارانهای بهار را تداعی می کند .

می دانم سالهاست این بغض های فروخورده برای سر باز کردن کنار ضریحتان  لحظه شماری کرده اند ، گویا من به شوق سرودن شما شاعر شده ام .

چه کسی می تواند از شما بسراید ، وقتی در کوچه های مرو گام بر می داشتید ، تمام نخل ها و دیوارهای خسته خراسان مبهوت شکوه شما بودند ... آه آن روزها را که مرورمی کنم انگار گرد و غبار تیره ای از سهمگین ترین غم ها روی فصل های بی رحم تاریخ می نشیند و من بهت زده می پرسم : چگونه این همه سیاهی و غربت و خیانت را تاب آوردید .

خوشا به حال آنهایی که هر روز شما را می دیدند هر چند هرگز شما را نشناختند و نخواستند در ایوان حقیر روحشان بتابید ؛ خوشا به حال دردمندان و بیمارانی که در سایه شما جانی دوباره یافتند.

آه آقا شما چقدر مهربان بودید حتی با خوشه زهرآلود انگوری که به شما خیانت کرد .

ای کاش در زمانه شما بودم تا هر روز به انتظار شما می نشستم تا پشت سر مبارکتان لحظه ای در بهشت بودن را تجربه می کردم .

یا ثامن الائمه ،  این منم، همان رهنورد خسته و تنها که که به شوق دیدارت ،  آسمان مه آلود شهرش را رها کرده تا در عطر شرجی مرقدتان بنشیند و درد هزار توی دلش را با صدای بلند بگرید.

دستان ناتوانم را که  روی ضریح گره می زنم  ، درمی یابم که  چقدر دلم هوای این جا را داشت وقتی بی هوا درد می کشیدم و باران می زدم .

یا ضامن آهو ؛ من هم آهوی کوچکی هستم که غبار روزمرگی و بیهودگی بر چشمهایش نشسته است و دستهای مرا هم بگیرید تا یکبار دیگر درپناه حرمتان تطهیر شوم . . .  

 

  

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

  

 

نذر امام رضا(ع) 

دستهای صبورت         

                  در هجوم وهم های مرو 

جایی که                        

       خوشه های انگور  

                           شرمنده تواند 

آهوان خرد را امان می دهد 

تا لبانت                       

            در ازدحام نقشه های زهرآلود 

                                        درامتداد شکسته های سکوتت  

                                                                  خطبه های داغ بخواند